I can feel ur heartbeat
آسون وداع کردم باهات با اینکه میمردم برات کاشکی نمیذاشتم بری کاشکی می افتادم به پات خواستم بگم ترکم نکن پیشم بمون ای نازنین شرح پریشونیمو تو چشمای بارونیم ببین هر شب با کلی اشتیاق زل میزدم به آسمون فرصت نمونده واسه ی ابراز احساس جنون رفتی و من تنها شدم با این غم نا مهربون هرجا پیت گشتم ولی هیچ جا نبود از تو نشون دلخوش به این بودم توهم گاهی کناره پنجره مــاه و تماشا میکنی با کوله باری خاطره هر شب با کلی اشتیاق زل میزدم به آسمون فرصت نمونده واسه ی ابراز احساس جنون . دست از طلب ندارم تا کام من برآید یا تن رسد به جانان یا جان ز تن برآید بگشای تربتم را بعد از وفات و بنگر کز آتش درونم دود از کفن برآید بنمای رخ که خلقی واله شوند و حیران بگشای لب که فریاد از مرد و زن برآید جان بر لبست و حسرت در دل که از لبانش نگرفته هیچ کامی جان از بدن برآید از حسرت دهانش آمد به تنگ جانم خود کام تنگدستان کی زان دهن برآید دردم از یار است و درمان نیز هم دل فدای او شد و جان نیز هم اینکه می گویند آن خوشتر ز حسن یار ما این دارد و آن نیز هم یاد باد آن کوبه قصد خون ما عهد را بشکست و پیمان نیز هم دوستان در پرده می گویم سخن گفته خواهد شد به دستان نیز هم چو سر آمد دولت شبهای وصل بگذرد ایام هجران نیزهم هر دو عالم یک فروغ روی اوست گفتمت پیدا و پنهان نیز هم اعتمادی نیست بر کار جهان بلکه بر گردون گردان نیز هم عاشق از قاضی نترسد می بیار بلکه از یرغوی دیوان نیز هم محتسب داند که حافظ عاشق است وآصف ملک سلیمان نیز هم همه میگن که تو رفتی همه میگن که تو نیستی با ستاره ها چه نزدیک منو تو دوری ببینی
نوري به زمين فرود آمد: دو جا پا بر شن هاي بيابان ديدم. از كجا آمده بود؟ به كجا مي رفت؟ تنها دو جا پا ديده مي شد. شايد خطايي پا به زمين نهاده بود. *** ناگهان جا پاها براه افتادند. روشني همراهشان مي خزيد. جا پاها گم شدند، خود را از روبرو تماشا كردم: گودالي از مرگ پر شده بود. و من در مرده خود براه افتادم. صداي پايم را از راه دوري مي شنيدم، شايد از بياباني مي گذشتم. انتظاري گمشده با من بود. ناگهان نوري در مرده ام فرود آمد و من در اضطرابي زنده شدم: دو جاپا هستي ام را پر كرد. از كجا آمده بود؟ به كجا مي رفت؟ تنها دو جا پا ديده مي شد. شايد خطايي پا زمين نهاده بود یک حقیقت تلخ یه نفر خوابش میاد و واسه ی خواب جا نداره
خشک آمد کشتگاه من در جوار کشت همسایه. گرچه میگویند: "میگریند روی ساحل نزدیک سوگواران در میان سوگواران." قاصد روزان ابری، داروگ! کی میرسد باران؟ بر بساطی که بساطی نیست در درون کومهی تاریک من که ذرهای با آن نشاطی نیست و جدار دندههای نی به دیوار اطاقم دارد از خشکیش میترکد - چون دل یاران که در هجران یاران- قاصد روزان ابری، داروگ! کی میرسد باران؟ اگر ماه بودم , به هر جا که بودم , سراغ ترا از خدا ميگرفتم . و گر سنگ بودم , به هر جا که بودي , سر رهگذار تو , جا ميگرفتم . اگر ماه بودي به صد ناز , ــ شايد ــ شبي بر لب بام من مي نشستي . و گر سنگ بودي , به هر جا که بودم , مرا مي شکستي , مرا مي شکستي ! فریدون مشیری
تنها میان جمع آن که آيد ز دست دل به امان و آنکه آيد ز دست جان به ستوه گاه , سر مينهد به سينه ي دشت گاه , رو ميکند به دامن کوه تا زند در پناه تنهائي , دست در دامن شکيبائي غافل از اين بود که تنهايي , سر نهادن به کوه و صحرا نيست با طبيعت نشستنش هوس است ! چون نکو بنگرند تنها نيست اي دل من بسان شمع بسوز ! باز , (( تنها ميان جمع )) , بسوز ! چراغ ساحل آسودگی ها در افق پیداست ! درین ساحل که من افتاده ام خاموش . غمم دریا , دلم تنهاست . وجودم بسته در زنجیر خونین تعلق هاست ! خروش موج , با من می کند نجوا , که : هر کس دل به دریا زد رهایی یافت ! که هر کس دل به دریا زد رهایی یافت ... مرا آن دل که بر دریا زنم , نیست ! ز پا این بند خونین بر کنم نیست , امید آنکه جان خسته ام را , به آن نادیده ساحل افکنم نیست ! شعر از فریدون مشیری
حسین منزوی حسین منزوی
از قصائد پروین اعتصامی
همه میگن که
دوباره دل تنگمو شکستی …دروغه…
چه جوری دلت می اومد منو اینجوری ببینی
همه گفتن که تو رفتی ولی گفتم که
دروغه …
همه میگن که عجیبه اگه منتظر بمونم
همه حرفاشون دروغه تا ابد
اینجا میمونم
بی تو و اسمت عزیزم…اینجا خیلی سوت و کوره
ولی خوب عیبی
نداره ..دل من خیلی صبوره…صبوره…
همه میگن که تو رفتی همه میگن که تو
نیستی
همه میگن که دوباره دل تنگمو شکستی …دروغه…
چه جوری دلت می اومد
منو اینجوری ببینی
با ستاره ها چه نزدیک منو تو دوری ببینی
همه گفتن که تو
رفتی ولی گفتم که دروغه …
همه میگن که عجیبه اگه منتظر بمونم
همه
حرفاشون دروغه تا ابد اینجا میمونم
بی تو و اسمت عزیزم…اینجا خیلی سوت و
کوره
ولی خوب عیبی نداره ..دل من خیلی صبوره…صبوره…
همه میگن که تو
نیستی همه میگن که تو مردی
همه میگن که تنت رو به فرشته ها
سپردی…دروغه…
یه نفر یه لقمه نون برای فردا نداره
یه نفر می شینه و اسکناساشو می شمره
می خواد امتحان کنه که تا داره یا نداره
یه نفر از بس بزرگه خونشون گم می شه توش
اون یکی اتاقشون واسه همه جا نداره
بابا می خواد واسه دخترش عروسک بخره
انتخابم می کنه ، پولشو اما نداره
یکی دفترش پر از نقاشی و خط خطیه
اون یکی مداد برای آب و بابا نداره
یکی ویلای کنار دریاشون قصره ولی
اون یکی حتی تو فکرش آب دریا نداره
یکی بعد مدرسه توپ چهل تیکه می خواد
مامانش میگه اینا گرونه اینجا نداره
یه نفر تولدش مهمونیه ،همه میان
یکی تقویم واسه خط زدن رو روزا نداره
یکی هر هفته یه روز پزشکشون میاد خونش
یکی داره می میره ، خرج مداوا نداره
یکی انشاشو می ده توی خونه صحیح کنن
یکی از بر شده درد و ، دیگه انشا نداره
یه نفر می ارزه امضاش به هزار تا عالمی
یکی بعد عمری رنج و زحمت امضا نداره
تو کلاس صحبت چیزی می شه که همه دارن
یکی می پرسه آخه چرا مال ما نداره
یکی دوس داره که کارتون ببینه اما کجا
یکی انقد دیده که میل تماشا نداره
یکی از واحدای بالای برجشون می گه
یکی اما خونشون اتاق بالا نداره
یکی جای خاله بازی کلاس شنا می ره
یکی چیزی واسه نقاشی ابرا نداره
یکی پول نداره تا دو روز به شهرشون بره
یکی طاقت واسه ی صدور ویزا نداره
یکی فکر آخرین رژیمای غذاییه
یکی از بس که نخورده شب و روز نا نداره
یکی از بس شومینه گرمه می افته از نفس
یکی هم برای گرمای دساش ها نداره
دخترک می گه خدا چرا ما .... مادرش می گه
عوضش دخترکم ، او خونه لیلا نداره
یه نفر تمام روزاش پر رنج و سختیه
هیچ روزیش فرقی با روزای مبادا نداره
یکی آزمایش نوشتن واسش ،اما نمی ره
می گه نزدیکیای ما آزمایشگا نداره
بچه ای که تو چراغ قرمزا می فروشه گل و
مگه درس و مشق و شور و شوق و رؤیا نداره
یه نفر تمام روزا و شباش طولانیه
پس دیگه نیازی به شبای یلدا نداره
یاد اون حقیقت کلاس اول افتادم
دارا خیلی چیزا داره ولی سارا نداره
راستی اسمو واسه لمس بهتر قصه می گم
ملیکا چه چیزایی داره که رعنا نداره ؟
بعضی قلبا ولی دنیایی واسه خودش داره
یه چیزایی داره توش که توی دنیا نداره
همیشه تو دنیا کلی فرق بین آدما
این یه قانون شده و دیروز و حالا نداره
خدا به هر کسی هر چیزی دلش می خواد بده
همه چی دست اونه ،ربطی به شعرا نداره
آدما از یه جا اومدن ، همه می رن یه جا
اون جا فرقی میون فقیر و دارا نداره
کاش یه روزی بشه که دیگه نشه جمله ای ساخت
با نمی شه ، با نمی خوام ،با نشد ، با نداره
شراب بايد خورد
و در جواني يك سايه راه بايد رفت،
همين.
كجاست سمت حيات ؟
من از كدام طرف مي رسم به يك هدهد؟
و گوش كن ، كه همين حرف در تمام سفر
هميشه پنجره خواب را بهم ميزند.
چه چيز در همه راه زير گوش تو مي خواند؟
درست فكر كن
كجاست هسته پنهان اين ترنم مرموز ؟
چه چيز پلك ترا مي فشرد،
چه وزن گرم دل انگيزي ؟
سفر دراز نبود:
عبور چلچله از حجم وقت كم مي كرد.
و در مصاحبه باد و شيرواني ها
اشاره ها به سر آغاز هوش بر ميگشت.
در آن دقيقه كه از ارتفاع تابستان
به «جاجرود» خروشان نگاه مي كردي ،
چه اتفاق افتاد
كه خواب سبز ترا سارها درو كردند ؟
و فصل ؟ فصل درو بود.
و با نشستن يك سار روي شاخه يك سرو
كتاب فصل ورق خورد
و سطر اول اين بود:
حيات ، غفلت رنگين يك دقيقه «حوا» است.
خیال خام پلنگ من به سوی ماه جهیدن بود
... و ماه را ز بلندایش به روی خاک کشیدن بود
پلنگ من - دل مغرورم - پرید و پنجه به خالی زد
که عشق - ماه بلند من - ورای دست رسیدن بود
گل شکفته ! خداحافظ اگر چه لحظة دیدارت
شروع وسوسهای در من به نام دیدن و چیدن بود
من و تو آن دو خطیم آری موازیان به ناچاری
که هر دو باورمان ز آغاز به یکدگر نرسیدن بود
اگر چه هیچ گل مرده دوباره زنده نشد اما
بهار در گل شیپوری مدام گرم دمیدن بود
شراب خواستم و عمرم شرنگ ریخت به کام من
فریبکار دغلپیشه بهانهاش نشنیدن بود
چه سرنوشت غمانگیزی که کرم کوچک ابریشم
تمام عمر قفس میبافت ولی به فکر پریدن بود
Power By:
LoxBlog.Com |